درباره‌‌ی دومین‌بار

دوربين روي زين يك دوچرخه بود. مي‌شد يك تكه از فرمان را، كمي تار. تشخيص داد. پل با خودش فكر كرد دوچرخه ژولي. هوا صاف بود و كاج‌هاي نقره‌اي دامنه ديد را خط‌خطي مي‌كردند. يك جنگل. خش‌خش باد بين شاخه‌ها. جيغ يك پرنده. دوربين يك بار ديگر حركت كرد و بعد ژولي نمايان شد، كوله‌پشتي در دست. قلب پل مچاله شد. تصور كرد اگر گابريل اين‌قدر ناگهاني دوباره دخترش را مي‌ديد، چه حالي پيدا مي‌كرد.

آخرین محصولات مشاهده شده