درباره‌‌ی دونا مالوا و سینیور ژوزه فهیرو (داستان)

دونا مالوا با شور و حرارت فراوان دعا كرده بود كه شوهر مرده‌اش به زندگي برگردد، و اين را با چنان اشتياق آتشيني آرزو كرده بود كه يك شب از اتاق كوچك زيرشيرواني صداهايي شنيد، صداهايي كه بيش‌تر به نجوا شبيه بود، نجواي كلماتي كه او معني‌شان را نمي‌فهميد، كلمات از فضاهاي مارپيچ خالي عبور مي‌كردند و از كف آن اتاق كه مي‌گذشتند به قاروقور شكم شبيه مي‌شدند. دونا مالوا فريادكشان در خانه بنا گذاشت به دويدن، و رزا از خواب پريد ولي نمي‌توانست سر پا بايستد.

آخرین محصولات مشاهده شده