درباره‌‌ی روزهای خوش (نمایش‌نامه)

آفتاب هنوز در نيومده بود كه ميلي بلند شد، از پله‌هاي چوبي پايين اومد... (مكث.) ... لباس خوابش رو تنش كرد، تنهايي از پله‌هاي چوبي پرشيب پايين اومد، چهاردست‌وپا عقب‌عقبكي، گرچه از اين كار منع شده بود، وارد... (مكث.) ... دزدكي از راهرو ساكت گذشت، وارد اتاق بازي شد و شروع كرد به درآوردن لباس عروسكه. (مكث.) بي‌صدا رفت زير ميز و شروع كرد به درآوردن لباس عروسكه. (مكث.) مدام هم... به‌ش بددهني مي‌كرد. (مكث.) يكهو يه موش...

آخرین محصولات مشاهده شده