درباره‌‌ی سقوط برای پرواز

با سكوت كيامرد لب زد: - ولي چي؟ كيامرد روي پاشنه پا چرخيد و جلوي پاي او زانو زد. مچ هر دو دستش را ميان پنجه هاش نگه داشت. سردي دست‌هايش از فشار پايينش حكايت داشت. سرش را جلو آورد: ولي يه روز كه تو اتاق كارم نشسته بودم سروكله يك دختر ريزه ميزه پيدا شد كه ادعا مي‌كرد... و باعث شد به خيلي چيزها شك كنم. حضورش تو زندگيم باعث شد خام مطلوم‌نمايي‌ها نشم. بازم بگم؟

آخرین محصولات مشاهده شده