درباره‌‌ی طومار

انگار يادمان رفته بود خارج از ديوارهاي اين باغ كوير است. هر دو فقط به آن لحظه چسپيده بوديم، به آرامشي كه داشتيم و به قول آزاد هم را كامل مي‌كرديم. مشاورمان به ما مي‌گفت متضادترين‌هاي سازگار... و اين براي من و او قشنگ بود. وقتي شعر خواندن‌مان تمام شد و تصميم گرفتيم توي باغ بدوييم و مسابقه بدهيم، سازگار بوديم. وقتي صداي خنده ظريف من و خنده بلند مردانه او باهم ادغام شده بودند، سازگار بوديم. وقتي نور از بين درختان سرك مي‌كشيد و مسيرمان را روشن مي‌كرد، سازگار بوديم. وقتي نگاهش با ديدن كفش‌هاي پاي من و نگاهم با ديدن كتاب ميان دستش برق مي‌زد، سازگار بوديم و يادمان نمي‌رفت حالا در باغي صداي خنده‌هايمان پخش است كه روزي شازده‌اي قاجاري دلش خواست در بين راه ابريشم آن را بسازد تا خاطره‌ها را توي خودش جمع كند و شايد روزي كه ما در اين جهان نبوديم هم، اين درخت‌ها، اين فواره‌ها و اين باغ قصه اين روزهايمان را از ياد نبرد؛ قصه عروس و شازده‌داماد كرماني توي باغ شازده‌ماهان را.

آخرین محصولات مشاهده شده