درباره‌‌ی عشق در آستانه مرگ

ساره؛ دختري جذاب با پوستي سفيد، چشمان و موهاي بلند مشكي، در كنار دوست سبزه و چشم‌آبي خود نشسته بود، كه از دوران كودكي با هم دوست بودند. دو دختر با خوشحالي و شادي با هم صحبت مي‌كردند. ساره گفت:«چقدر دلم براي لندن تنگ شده. هرگز فكر نمي‌كردم دوباره ببينمش.» و «ريم» گفت:«همون‌طور كه به‌ات گفتم به كسي اطلاع نده، كه عرب هستي. تو انگليسي را روان صحبت مي‌كني و ديگران متوجه نمي‌شن كه عرب هستي، مگه اين‌كه خودت به وان‌ها بگي!» ساره با خوشحالي از پنجره هواپيما به بيرون نگاه كرد. نزديك بود تپش‌هاي قلب شتاب‌زده او قبل از هواپيما به زمين برسد. نگران نباش من مي‌دونم چطوري رفتار كنم.

آخرین محصولات مشاهده شده