درباره‌‌ی قرار بی‌قراری

مي‌دانستم هرگز عاشقش نخواهم شد، اما مگر اين چيزها مهم بود؟ ده سالي از من بزرگتر بود و هزاران سال نوري دورتر... گاه فكر مي‌كردم امروز كه هيچ، حتي سال‌ها بعد هم زبان هم را نخواهيم فهميد، اما مگر اين چيزها مهم بود؟ مگر عشق مهم بود؟... مگر دوست داشتن مهم بود؟... نه... معلوم است كه نه... عشق مگرچه چيزي قرار بود به من بدهد؟ اصلا مگر شكم گرسنه عشق و عاشقي حالي‌اش بود؟ من دنبال ذره‌اي آرامش بودم. دنبال يك زندگي بي‌دغدغه، دنبال اين كه وقتي شب سر روي بالشت مي‌گذارم، نگران خرج اجاره بهاي آخر ماه، خرج خورد و خوراك، پول تعمير ماشين و هزار درد بي‌درمان ديگر زندگي‌مان نباشم. دلم مي‌خواست يك شب سر راحت روي بالشت بگذارم. دلم مي‌خواست مهم‌ترين دغدغه‌ام نگراني بابت خراب شدن رنگ لك ناخن‌هايم باشد. يا دلهره دير رسيدن به مهماني آخر ماه و يا انتخاب مقصد سفر تابستاني‌ام.

آخرین محصولات مشاهده شده