درباره‌‌ی قصه‌های صمد (مجموعه قصه‌ها)

هوا كمي روشن شده بود. زن‌بابا چشم باز كرد ديد سه تا كبوتر سفيد نشسته‌اند روي درخت توت. كمي هم‌ديگر را نگاه كردند بعد يكي‌شان پريد رفت به خانه ياشار و دوتاشان از پنجره رفتند تو. زن‌بابا هر چه منتظر شد كبوترها بيرون نيامدند. خواب از سرش پريد. پا شد رفت از پنجره نگاه كرد ديد اولدوز و عروسكش دوتايي خوابيده‌اند و چيزي در اتاق نيست...

آخرین محصولات مشاهده شده