درباره‌‌ی قمارباز

سرانجام از سفر دو هفته‌اي‌ام برگشتم. هم‌قطاران ما سه روزي بود كه در رولتنبورگ به سر مي‌بردند. به‌اشتباه تصور مي‌كردم كه آن‌ها منتظرم هستند. ژنرال بي‌خيال به‌نظر مي‌رسيد. از سر غرور با من چند كلمه‌اي صحبت كرد و بعد هم من را به خواهرش حواله داد. واضح بود كه از جايي پولي به چنگ آوردند. حتي به گمانم ژنرال از بودنم شرم دارد. ماريا فيليپونا حسابي سرش شلوغ بود و با من سرسري صحبت مي‌كرد. البته پول را پذيرفت، آن را شمرد و به همه گزارش‌هايم گوش داد.

آخرین محصولات مشاهده شده