درباره‌‌ی لاله سفید (مجموعه داستان)

خيل عظيم جمعيت به سوي شهر مي‌آمدند. از دور صداي بلندشان شنيده مي‌شد. با صداي بلند دسته‌جمعي فرياد مي‌زدند و دستانشان را تكان مي‌دادند... فريادهاي ”زنده باد... زنده باد...” ادامه داشت و نزديك و نزديك‌تر مي‌شد؛ گروهي از هنگ پياده كه گويا براي عرض تبريك به سمت مقر نزديك مي‌شد. هنگ به‌رهبري يك سرگرد با موهاي كثيف، سبزه‌رو و چهره‌اي ساده كه روي اسبي سفيد همچون عروسي متعجب، خسته و آويزان به جلو نگاه مي‌كرد، به راه ادامه مي‌داد. پشت‌سر اين سرگرد، گروه‌هايي 4 نفره حركت مي‌كردند.

آخرین محصولات مشاهده شده