درباره‌‌ی ماجرای نزاع ایوان ایوانویچ و ایوان نیکیفورویچ

آه، اگر نقاش مي‌بودم، تمامي زيبايي شب را با شكوه و جلالش تصوير مي‌كردم! مير گورود را تصوير مي‌كردم كه سرتاسر خفته است، ستاره‌هاي بي‌شمار را كه نگاه ثابتشان را به شهر دوخته‌اند و بانگ سگان كه از دور و نزديك سكوت ظاهري شب را مي‌شكند، هنگامي كه خادم دل‌باختۀ كليسا به شتاب از كنار سگ‌ها مي‌گذرد و با شجاعتِ يك شواليه از روي پرچين مي‌پرد. ديوار‌هاي سفيد خانه‌ها زير نور ماه روشن‌تر و درختاني كه بر آنها سايه مي‌افكنند تيره‌تر مي‌شوند، سايه‌ها سياه‌تر و گل‌ها و علف‌هاي خاموش خوش‌بوتر مي‌شوند و جير‌جيرك‌ها، اين شواليه‌هاي خستگي‌ناپذير شب، از گوشه‌وكنار، يك‌صدا شروع به خواندن آوازهاي زنگ‌دار مي‌كنند... من سايۀ سياه خفاشي را ترسيم مي‌كردم كه در جاده‌اي روشن روي دودكش سفيد خانه‌ها مي‌نشيند... اما گمان نمي‌كنم مي‌توانستم ايوان ايوانويچ را كه با اره‌اي در دست از خانه خارج شده بود، با آن ‌همه احساسات ضدونقيض بر چهره، تصوير كنم. گوگول همه‌جا جهاني ترسيم مي‌كند خيره‌كننده اما پوچ. چه‌بسا، همان‌طور كه گاهي راويان داستان‌هايش صريحاً در آغاز داستان اعلام مي‌كنند، چيزها مسحوركننده، ملوّن و بي‌اندازه جالب به نظر بيايند، اما در پايان كار، رخوت متافيزيكي جهان از ميان آن‌همه جلوه‌گر مي‌شود. (گري سال مورسن)

آخرین محصولات مشاهده شده