درباره‌‌ی مادربزرگ من

فرقي نمي‌كرد چشمانم باز باشند يا بسته، چون چند تصوير پيوسته پيش چشمانم بود: جمعيت منتظر در صحن كليسا و بخصوص چشمان بچه‌ها؛ كودكان به‌آب‌انداخته‌شده و بيرون‌آمدن كله‌هايي از آب بر اثر سائق حيات؛ لحظه جداشدن و ربوده‌شدن هرانوش از مادرش... و بعد تصوير چهره خودم در روزهاي عيد، حين شعرخواندن در مدرسه، افتاده روي همه اين تصاوير.

آخرین محصولات مشاهده شده