درباره‌‌ی مارماهی (نمایش‌نامه)

ساعت حدود دو نيمه‌شب در‌حالي‌كه صحنه تاريك است صداي واق‌واق سگ مي‌آيد. رهام كودك است، با چاقوي خوني روي صحنه ايستاده و يك اتاق پشت سرش قرار دارد. صحنه كمي روشن شده و مادرش سلاله جلو او ظاهر مي‌شود. سلاله: ديگه دليلي براي ترس‌هات وجود نداره. رهام: من كشتمش؟ با... با همين دستام. سلاله: هيس صداتو بيار پايين.

آخرین محصولات مشاهده شده