درباره‌‌ی مرگ کار اوست

وستا در يكي از پياده‌روي‌هاي روزانه همراه سگش در جنگلي نزديك خانه يادداشتي روي زمين پيدا مي‌كند... اسمش ماگدا بود. هيچ‌كس هيچ‌وقت نخواهد فهميد چه‌كسي او را كشته. من نبودم. اين جنازه‌اش است. وستا در بهترين روزهايش هم ضعيف است، تنها هم هست. بعد از مرگ شوهرش به لوانت آمده و تازه‌وارد است. حدس و گمان‌هايش درباره يادداشت به‌سرعت به وسواسي تمام‌وكمال تبديل مي‌شود: ماگدا كه بود و چطور سرنوشتش به اين‌جا ختم شد؟

آخرین محصولات مشاهده شده