درباره‌‌ی موج (خاطره‌ای از زندگی بعد از سونامی)

گاهي باور اينكه مادر آن‌ها بوده‌ام برايم سخت مي‌شود. حتي وقتي تكه‌هايي از تولدشان را به ياد مي‌آورم يا وقتي به ياد مي‌آورم كه چقدر قوت قلب گرفتم، وقتي مالي از پشت درخت‌ها پيدا شد. در اين واقعيت كه من مادر آن‌ها بودم، نوعي گيجي مبهم وجود دارد. نامانوس هم هست. واقعا بودم؟ واقعا اين من بودم كه مي‌توانستم ميزان گوش‌دردشان را از روي رنگ حنجره آن‌ها پيش‌بيني كنم؟ اين من بودم كه با آن‌ها در اينترنت مي‌گشتم تا كوسه‌هاي خيلي بزرگ سفيد را پيدا كنم يا وقتي كه از حمام بيرون مي‌آمدند، آن‌ها را با حوله آبي در آغوش مي‌گرفتم؟

آخرین محصولات مشاهده شده