درباره‌‌ی مکاشفات جادو (مجموعه 30 نمایش‌نامه)

فرش در كوچه، جمعيت پراكنده شده. عاليه و حسن خسته‌تر از قبل به نظر مي‌رسند. نرگس و شريف هم هستند. نرگس ديگر به هوش آمده است. حسن: آخر معركه‌ست. شب شد، ولي شعبون خان نيومد. عاليه: مگه از سنگلج تا اين‌جا چقدري راهه؟ حسن: يه باري شعبون خان به‌م گفت اگه يه روز منو خواستي و نيومدم بدون يا تو مردي يا من. عاليه: حالا كي مرده، كي زنده؟ حسن: شعبون گفت، واسه يه نوچه سوخته‌ تره هم خرد نمي‌كنه. عاليه: (گيج.) نوچه سوخته چه صيغه‌ايه؟ حن: يعني يه نوچه، كه فقط يه بار، محض رضاي خدا، يه بار، نخواد با مغز آقا شعبون مخشو بجنبونه.

آخرین محصولات مشاهده شده