درباره‌‌ی نجات

آن‌قدر دويدم كه ديگر نفسم بالا نيامد، ريه‌هايم درد گرفت و پاهايم سست شدند و ديگر تحمل وزنم را نداشتند. حتي آن‌موقع هم تلوتلو‌خوران جلو رفتم تا بالاخره جايي وسط جنگل نقش بر زمين شدم و زدم زير گريه. به خانه‌مان گفت خانه‌اش، اما مال او نبود. آنجا خانه من بود، خانه من!

آخرین محصولات مشاهده شده