درباره‌‌ی نمایش 1 رویا (نمایِش‌نامه)

افسر: فكر كنم كه مدت‌هاست منتظرش بودم، اما مطمئن نبودم بخواهي كمكي بكني. دختر: قلعه مستحكمي است. هفت ديوار دارد، اما مي‌توانيم از پسش بربياييم، و شما بايد برويد! آيا خودت هم اين را مي‌خواهي يا نه؟ افسر: بي‌پرده بگويم كه خودم هم نمي‌دانم، چون در هر دو حالت هم رنج خواهم برد! تاوان هر بار شاد بودن در زندگي، دو برابر غم است. اينجا نشستن سخت است، اما رنج آزادي سه برابر شيريني آن است. آگنس، حاضرم تا هميشه اينجا بمانم، اگر فقط بتوانم تو را ببينم! دختر: چه چيزي در من مي‌بيني؟ افسر: زيبايي، و هماهنگي جهان را. در چهره‌ات خطوطي وجود دارد كه من فقط نمونه آن را در منظومه شمسي، در صداي زيباي يك ويولن و يا تلالو ارتعاش‌هاي نور ديده‌ام. تو كودكي از بهشتي...

آخرین محصولات مشاهده شده