درباره‌‌ی نورگون (مجموعه داستان)

يك‌آن چند جفت چشم سرخ و به‌خون نشسته جان مي‌گيرند روي سينه ديوار. مار هزارسري چنبره‌زده و فش‌فش مي‌كند. نيشش را بيرون مي‌كشد و زبانه‌هاي آتش رها مي‌شوند از دهانش بيرون. نعره مي‌كشم. بندبند بدنم مي‌لرزد و نقطه‌هاي سياه تير مي‌زنند به چشمم...

آخرین محصولات مشاهده شده