درباره‌‌ی هتل مگنیفیک

اغلب قبل از اينكه خواهرم را ببينم، صدايش را مي‌شنيدم و امشب هم فرقي نداشت. صداي ظريف زوسا كه شباهت زيادي به صداي مادرمان داشت، از پنجره باز اقامتگاه بزيي به داخل ريخت؛ دست كم تا وقتي شباهت داشت كه خواندن ترانه‌اي دم‌دستي را شروع كرد كه اجزاي حساس بدن مردها را با ميوه خاصي مقايسه مي‌كرد. بدون اينكه ساكنان اقامتگاه متوجه‌ام شوند، داخل خزيدم. دو دختر جوان وانمود مي‌كردند با هم‌رقص‌هاي نامرئي مي‌رقصند، ولي چشم همه افراد ديگر به خواهرم دوخته شده بود: بااستعدادترين دختري كه آنجا بود. دخترهاي خاصي در اقامتگاه بزيي اتاق مي‌گرفتند. تقريبا همه‌شان شغل‌هايي داشتند كه با دهان‌هاي بي‌چاك‌وبستشان تناسب داشت: خدمتكار نوبت دوم، كارگر كارخانه، آشپز رده‌پايين يا هر شغل كم‌درآمد ديگري در ويو كوئي؛ اسكله‌هاي قديمي دورك. من در دباغي فريلاك كار مي‌كردم، جايي كه زن‌ها روي پاتيل‌هاي زاج و مخزن‌هاي رنگ دولا مي‌شدند. ولي زوسا فرق داشت.

آخرین محصولات مشاهده شده