درباره‌‌ی هرگز

با قرار رفتن انگشت اشاره‌اش زير چانه‌ام چشمانم را محكم روي هم فشردم و با وجود ممانعت من سرم را بالا گرفت. حرف نمي‌زد و من هم لال شده بدم. اشك‌هايي كه از لاي پلك‌هاي بسته‌ام سرازير شدند را با دست ديگرش پاك كرد و من مردم براي محبت‌هاي دم آخرش.

آخرین محصولات مشاهده شده