درباره‌‌ی پرنده و شمشیر (حماسه پرنده و شمشیر 1)

پرستو، دختر، آن‌ها را به داخل بکش، آن کلماتي که بر لبانت مي‌نشينند. آن‌ها را در اعماق روحت حبس کن، پنهانشان کن تا زماني که رشد کنند. دهانت را بر قدرت ببند، لعنت نکن، مراقبت نکن، تا زمانش. تو حرف نمي‌زني و نمي‌گويي، بهشت يا جهنم را فرانمي‌خواني. ياد خواهي گرفت و پيشرفت خواهي کرد. سکوت کن دختر. زنده بمان. روزي که مادرم کشته شد، به پدرم گفت که ديگر حرف نخواهم زد و به او گفت اگر من بميرم، او هم خواهد مرد. سپس پيش‌بيني کرد که پادشاه روحش را معامله خواهد کرد و پسرش را به آسمان مي‌بازد. پدرم ادعاي تاج‌وتخت دارد و در سايه منتظر است تا همه‌ حرف‌هاي مادرم محقق شود. او به‌شدت مي‌خواهد پادشاه شود و من فقط مي‌خواهم آزاد باشم. اما آزادي مستلزم فرار است و من اسير نفرين مادرم و طمع پدرم هستم. من نمي‌توانم صحبت کنم يا صدايي دربياورم و نمي‌توانم شمشير به دست بگيرم يا پادشاهي را فريب دهم. در سرزميني عاري از جادو، عشق ممکن است تنها جادوي باقي مانده باشد، و چه کسي مي‌تواند عاشق باشد… يک پرنده؟

آخرین محصولات مشاهده شده