درباره‌‌ی پلیکان (نمایش‌نامه)

پدرم را چه طور کشتي؟ البته خودت بهتر مي‌داني تو اميد را از او گرفتي و پدرم را نااميدي کشت جنايتي که قانون براي آن مجازاتي تعيين نکرده است. من باور ندارم که چيزي به نام حق و حقيقت وجود داشته باشد قوانين هم به نفع دزدها و جانيان وضع شده و آزادي بيان هم حق تبهکاران است، کسي که حقيقت را بگويد کسي باورش نمي‌کند اما دو شاهد دروغين براي اثبات يک ادعاي كذب کفايت مي‌کند پيش از ظهر حق با من است اما از ساعت دوازده ظهر به بعد من تنها مي‌مانم و حق با آنها مي‌شود و من محکوم مي‌شوم يک اشتباه ،قلمي يک گزارش غلط مي‌تواند من بي‌گناه را به زندان بيندازد و آن وقت است که من بدل مي‌شوم به تبهکاري که به شرافت يک انسان باشرف توهين کرده و مرا به دليل افترا مجازات مي‌کنند. من ديگر به زندگي انسانيت جامعه و خودم اعتقادي ندارم و ديگر توان زندگي کردن را در خودم نميبينم ...... استريندبرگ را بايد سلطان «من» نويسنده ناميد. اين داستان خود استريندبرگ بود «من» نويسنده هميشه همان و هميشه نوسازي شده من پررنگ و تبلور يافته او در تمام پنجاه و چند اثر منتشر شده‌اش ساري و جاري است. من خشمگين، منتقد و هذيان گويي که به دنبال تغيير براي شرايط ،نو خود به نيستي و مرگ و فنا مي‌رسد من روسوواري که خودش را و زندگي و زمانه‌اش را بارها و بارها در شکل‌هاي مختلف و موقعيت‌هاي مختلف اعتراف مي‌کند و......

آخرین محصولات مشاهده شده