درباره‌‌ی چاه ارمنی (مجموعه داستان)

با خودم مرور مي‌كنم كه اول بايد خيلي عادي بنشينم روي صندلي شاگرد ماشين، كنار دست پسردايي، دوم اين‌كه هر وقت پسردايي صلاح ديد از ماشين پياده بشوم، كوله سياه و بزرگم را بيندازم روي دوشم و بزنم به دل تاريكي. اين‌جاست كه بايد بشوم شبح، يك شبح سياه پنجاه‌وپنج كيليويي با صدوپنجاه‌وهشت سانتيمتر قد. بعد شانه خاكي جاده را رد كنم و بعدش هم راست دماغم را بگيرم و بروم تا جايي كه پسردايي براي برگشتن به ماشينش علامت بدهد.

آخرین محصولات مشاهده شده