درباره‌‌ی چراغ گاز (نمایش‌نامه)

آقاي منينگام: [به سمت شومينه مي‌رود.] اصلا دلم نمي‌خواهد ناراحتت كنم بلا، ولي همين الان متوجه شدم يه چيزي از اين اتاق كم شده. مي‌شه قبل از اينكه من روم رو برگردونم، خودت ببري بذاريش سرجاش. اون‌وقت فرض مي‌كنيم اين اتفاق نيفتاده. خانم منينگام: يه چيزي كم شده؟ چي شده؟ تو رو خدا پشتت رو نكن به من. چي شده؟ آقاي منينگام: خودت خيلي خوب مي‌دوني چي شده بلا. اگه همين الان بذاريش سرجاش، من ديگه درباره‌ش حرف نمي‌زنم. خانم منينگام: نمي‌دونم. نمي دونم. چاييت سرد مي‌شه. بگو چيه. بگو. اقاي منينگام: من رو دست مي‌ندازي بلا؟ دارم درباره ديوار پشت سرت حرف مي‌زنم. اگه ببري بذاريش سرجاش، ديگه يه كلمه هم درباره‌ش حرف نمي‌زنم.

آخرین محصولات مشاهده شده