درباره‌‌ی کالیگولا (نمایش‌نامه)

بزرگ‌زاده اول: باز هم هيچ بزرگ‌زاده پير: صبح هيچ، شب هيچ بزرگ زاده دوم: پس از سه روز بازهم هيچ بزرگ‌زاده پير: قاصدان مي‌روند، قاصدان برمي‌گردند، سرشان را تكان مي‌دهند و مي‌گويند:«هيچ». بزرگ‌زاده دوم: دشت و صحرا را زير پا گذاشته‌اند، ديگر چاره‌اي نيست. بزرگ‌زاده اول: چرا از پيش نگران بشويم؟ صبر كنيم. شايد همان‌طور كه رفته بازگردد. بزرگ‌زاده پير: من او را ديدم كه از كاخ بيرون مي‌رفت. نگاه عجيبي داشت.

آخرین محصولات مشاهده شده