درباره‌‌ی کسی نظرکرده آسمان نیست

دالاني بود كه باريك و باريك‌تر مي‌شد. بدون هيچ راه خروجي. نمي‌توانست از آن بگذرد. ديگران، كه وقت بيشتري داشتند، مي‌توانستند. او نمي‌توانست. در عشق راه برگشتي وجود نداشت. هيچ‌وقت نمي‌شد دوباره شروع كرد. چيزي كه اتفاق افتاده بود در گوشت و خون باقي مي‌ماند. كلرفاي نمي‌توانست كنار او ديگر هيچ‌وقت مثل قبل شود.

آخرین محصولات مشاهده شده