درباره‌‌ی از غبار بپرس

جوون بودم، گشنه و لب به خمره در تقلاي نويسنده شدن. بيشتر مطالعاتم رو تو كتابخونه عمومي وسط لس‌آنجلس انجام مي‌دادم و هيچ‌ كدوم از چيزهايي كه مي‌خوندم به من يا خيابون‌ها و آدم‌هاي دور و برم ربطي نداشت. يه جوري بود كه انگار همه فقط با كلمات بازي مي‌كردن و اون‌هايي كه تقريبا هيچي براي گفتن نداشتن، همون‌هايي بودن كه نويسنده‌هاي درجه يك به حساب مي‌اومدن. نوشته‌هاشون تركيبي بود از ظرافت و فرم و صناعت، و همين‌ها بود كه خونده مي‌شد و تدريس مي‌شد و هضم مي‌شد و دفع مي‌شد...

آخرین محصولات مشاهده شده