درباره‌‌ی اولیس کامران

نيمه‌شب از خانه بيرون زدم. بدر سرد ماه بر فراز ساختمان‌ها مي‌درخشيد. خيسي سياه آسفالت، مهتاب را بازمي‌تابيد. دود سيگار و بخار نفس‌هام در هم مي‌آميخت. در سرازيري خيابان اصلي پرهيب زني را ديدم از دورتر مي‌آمد. دراز و باريك بود، سايه‌اش درازتر. رفتم آن دست خيابان تا از كنارش كه مي‌گذرم هيكل هر چند نحيف اما مردانه‌ام پريشانش نكند. با گام‌هايي بي‌صدا از كنارم گذشت. ترس از چشم‌هايش مي‌ريخت بر پياده‌رو. زن يعني اتفاق و اگر نيمه‌شبان او را تنها در خيابان خلوت ديدي نشان از واقعه‌اي شوم دارد. دلي را شكسته يا دلش را شكسته‌اند. كسي را كشته يا مي‌رود بكشد. ولي اگر زني بيهوده براي هيچ در خطر نيمه‌شب خيابان قدم مي‌زند كه... اي واي!

آخرین محصولات مشاهده شده