درباره‌‌ی بعد از پایان

ناگهان مثل ديوانه‌ها بلند شد پتويي آورد رفت زيرش قلنبه شد پشتش را كرد به من. جوري خودش را پتوپيچ كرد كه معلوم نبود سرش كدام طرف است.انگار اين‌جوري بهتر شد. پتو باز بهتر از فاطمه يا سنگ بود. رفتم نزديك‌تر. دستم را گذاشتم روي پتو ديدم اصلا حرفم نمي‌آيد. دستم را برداشتم و يك قرن به همان حال ماندم...

آخرین محصولات مشاهده شده