درباره‌‌ی تا هروقت که برگردیم (مجموعه داستان‌های کوتاه)

نمي‌دانم اين را من گفتم يا كسي ديگر در پشت‌سرم گفت. ولي ناديا به سمت من چشم برداشت. احساس كردم چشمانش مرا آب مي‌كند، گويي پاره‌قندي بودم كه در فنجان چاي داغ افتاده باشم. با لبخند خفيفش، صدايش را شنيدم: -عموجان... تازه از كويت آمدي؟ صدايش در گلو شكست. به دستانش تكيه داد و خودش را بلند كرد و گردنش را به طرف من دراز كرد.

مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

آخرین محصولات مشاهده شده