درباره‌‌ی تت‌ها

افسريار وظيفه‌ژولا به‌پدرش، لايوش تت‌راه‌آهنچي سابق و رئيس آتش‌نشاني روستاي كوهستاني ماتراسنت‌آنا، نامه نوشته كه سرگرد وارو قبول كرده، محض تمدد اعصاب و علاج بي‌خوابي، مهمان آن‌ها شود. سرگرد با اتوبوسي از راه مي‌رسد . بساط پاچه‌خواري و عزت‌تپاني بر پا مي‌شود. لايوش نمي‌داند جنون سرگرد ته ندارد، نمي‌داند شايد مجبورشان كند هر شب تا صبح جعبه درست كنند، نمي‌داند پسر دلبندشان در جبهه‌ها كشته شده، بااين‌حال...

آخرین محصولات مشاهده شده