درباره‌‌ی خانه درهم شکسته (روایتی از دوران جوانی در آلمان)

هورست كروگر، روزنامه‌نگار آلمانيِ زاده 1919 پس از شركت در جلسات محاكمه رسيدگي به جنايات آشويتس در سال 1964 تصميم مي‌گيرد به عنوان آخرين بازمانده از خانواده خود و به جاي همه آنها كه نفهميدند يا نخواستند بفهمند، آنچه را فهميده روايت كند؛ جنگ را، جدايي و فقدان را و هيتلر را. هيتلري كه به قول او اول كه روي كار آمد، خودِ امر هنري و متعالي بود. آلماني‌هاي بلاتكليف و سرخورده از شكست‌هاي پيشين و نيازمند به مناسبات غيرعقلاني، كتاب صدراعظم جديد را آن‌چنان مشتاقانه مي‌خواندند كه گويي اميدي سترگ براي نجات قوم آلماني در آن نهفته است: كتاب رستگاري، آنچه هيتلر را به بتي بدل كرد كه به گفته كروگر «اگر سال 38 كسي عليه هيتلر دست به اسلحه مي‌برد، براي دستگيري‌اش نيازي به گشتاپو و اِس‌اِس نبود؛ مردم خودشان او را در هيأت قاتل مسيح به دار مي‌آويختند»، نه احساسي برآمده از بصيرتي سياسي، بلكه عطشي معنوي در خود داشت: نگاهي به آسمان در انتظار موعود. كروگر از زخم‌هاي دوران نوجواني و جواني‌اش در زمان جنگ جهاني دوم در برلين مي‌نويسد؛ از خانواده غيرسياسي‌اش و از آلماني‌هاي بي‌آزاري كه «هيچ‌وقت نازي نبودند، اما نازي‌ها بدون آنها هيچ‌وقت نمي‌توانستند به قدرت برسند.» او از ناباوري‌اش از رفتن هيتلر مي‌نويسد: «شبيه معجزه است كه زبان آلماني بدون هيتلر هم وجود دارد؛ كه عليه او هم مي‌تواند وجود داشته باشد؛ اينكه مي‌توان چنين كاري كرد. خود حروف آلماني؛ جمله‌هاي آلماني عليه هيتلر! اما آيا هيتلر رفته است؟ او هنوز درون ما وجود دارد؛ او هنوز در تاريكي و زيرزمين فرمانروايي مي‌كند… هيتلر… فكر مي‌كنم او با ما مي‌ماند؛ تا ابد!»

آخرین محصولات مشاهده شده