درباره‌‌ی دختری از جنس باران

من ساعت‌ها با خودم كلنجار مي‌رفتم تا نسبت به او بي‌تفاوت باشم و حس غريب و ناشناخته‌اي كه مرموزانه در قلبم نفوذ كرده را بيرون كنم؛ آن وقت او در چند ثانيه هر چه بافته بودم را پنبه مي‌كرد و قلب و روح به زانو درآمده‌ام را بيش از پيش به تسخير خود درمي‌آورد. مي‌گويند اسم‌ها جادو مي‌كنند؛ چه اسم برازنده‌اي داشت كه بر روح و جان من اميري مي‌كرد!

آخرین محصولات مشاهده شده