درباره‌‌ی در استعاره مرگ پدرخوانده‌ام ژان کوکتوست (مجموعه شعر)

نه! نه! انگار دير هنگام نيست، بايد بروم جامه‌دان‌ام را پيدا كنم، و در آن بگذارم اشيا شخصي‌ام را، اشيائي كوچك، و پا بيرون بگذارم، از اين مسافرخانه لكنته دنيا، بغل اولين درخت خزان‌زده بايستم، يا من دست در گردن مرگ بگذارم، يا او دست سنگين‌اش را، بر كتف كرخت‌ام، ناگهان آسمان با آذرخشي، آخرين عكس‌اش را بگيرد، البت بي‌لبخندي از هردوي ما...

آخرین محصولات مشاهده شده