درباره‌‌ی دود روشن آتش سرد

روناجو دست‌هايش را مشت كرد. پوست گرم و زنده انگشت‌ها و كف دست‌هايش را حس كرد؛ استخوان‌هاي سفت آن را حس كرد. نفس درون گلويش را حس كرد. اما تمام آن هيچ آرامشي برايش نداشت، چون مي‌توانست تاريكي منتظر را ببيند و وقتي مستقيم به آب تيره نگاه مي‌كرد، ديدش كم‌كم دور برداشت. انگار داشت سمت دهانه مرگ پرتاب مي‌شد. سمت هيچ.

آخرین محصولات مشاهده شده