درباره‌‌ی روباه

دوباره تفنگش را برداشت و جست‌و‌جو براي پيدا كردن روباه را از سر گرفت، چون جانور به صورتش زل زده بود و نگاه هوشيارش از ذهن مارچ پاك نمي‌شد. بيشتر از آنكه به فكر روباه باشد، مسحورش شده بود.... نگاه مكار و بي‌شرمش را به ياد آورد كه به چشمانش خيره شده بود و او را مي‌شناخت. حس مي‌كرد جانور سرور نامرئي جانش شده است. حالت پايين آوردن چانه‌اش وقتي سر بلند مي‌كرد برايش آشنا بود، همين‌طور رنگ قهوه‌اي متمايل به طلايي و سفيد متمايل به خاكستري پوزه‌اش.

آخرین محصولات مشاهده شده