درباره‌‌ی روز رهایی

من چيزي جز دوچرخه‌ام ندارم كه همين حالايش هم قراضه و كهنه است و بعدها هم اگر پولي دستم بيايد خرج خريدن زمين به درد بخوري مي‌شود كه اموراتمان با آن بگذرد. چاره‌اي نيست. نه شيوه زندگي كردنم دست خودم است نه شكل مردنم. حالا كه بزرگ شده‌ام، ديگر خيلي برايم مهم نيست زندگي‌ام چطور مي‌گذرد. آدم به همه چيز عادت مي‌كند. اما مردن غم‌انگيزتر است، چون آدم نمي‌خواهد بميرد و وقتي كه بميرد ديگر مرده. بايد حداقل بتوانم شكل مردنمان را انتخاب كنيم. وقتي تحمل زندگي برايم خيلي سخت مي‌شود، به خودم مي‌گويم كه امروز و فردا اوضاع بهتر مي‌شود. مي‌دانم حرفم بي‌معني است، ولي بازبگويي نگويي باورش مي‌كنم. اما مرگ كه به سراغمان مي‌آيد، مي‌دانيم كه اين ديگر هميشگي است.

آخرین محصولات مشاهده شده