درباره‌‌ی زخم (و 19 داستان دیگر) مجموعه داستان

يكشنبه هوا خيلي آفتابي بود و من با مامان و بابا براي پياده‌روي بيرون رفتم. مامان لباسي به رنگ بژ و ژاكتي به رنگ مات پوست تخم‌مرغي پوشيده بود، و بابا پليور آبي كبود و شلوار خاكستري و پيراهن سفيد يقه‌باز پوشيده بود. من بلوز پشمي يقه اسكي به رنگ آبي پليور بابايم، اما روشن‌تر، و كت قهوه‌اي و شلوار قهوه‌اي كمي روشن‌تر از كت كتاني قرمز پوشيده بودم. مامان كفش روشن پوشيده بود و بابا كفش تيره پوشيده بود. صبح، پياده راه افتاديم و براي خوردن صبحانه به بالمورال رفتيم. شكلات داغ با خامه هم‌زده و شيريني خورديم و من كروسان سفارش دادم. بعد، گل‌ها را تماشا كرديم كه قرمز و زرد و سفيد و صورتي بودند،

آخرین محصولات مشاهده شده