درباره‌‌ی زمین نرم (مجموعه داستان)

به جز آن پيرمرد، چند دختر و پسر هم توي پارك فرشته بودند و از نگاه‌شان مي‌شد حدس زد كه منتظرند آن‌ها زودتر شرشان را كم كنند. پيرمردها همگي كت و شلوار پوشيده بودند، با پالتو و كلاه و شال گردن. ولي باز هم سوز سرما مي‌زد به جان‌شان. با قدم‌هاي كوتاه روي سنگ‌فرش پارك راه مي‌رفتند تا به كافه برسند،‌ كافه سوت و كور و البته گران‌فروشي كه يك كوچه از پارك پايين‌تر بود و پيرمردها وقت‌هايي كه هوا خوب نبود، مي‌رفتند آن‌جا...

آخرین محصولات مشاهده شده