درباره‌‌ی سفر به دوزخ

دن مدتي در كوهستاني اسرارآميز اسير بود و شكنجه مي‌شد، اما بخت با او يار بود و توانست از آنجا بگريزد. اگرچه آزادي براي او بهاي سنگيني داشت: از دست دادن حافظه. او خاطرات بسيار كمي از حوادث و تجربه هولناك كوهستان به ياد دارد، اما يك چيز را به خوبي مي‌داند و آن اين است كه فرارش به معناي تنها گذاشتن برادرش در آن مكان هولناك است. چطور ممكن است اين همه خاطره در حافظه وجود داشته باشد؟ ذهن آن‌ها را كجا جا مي دهد؟ اين مجموعه عشق و غصهء ترس و لذت را در كدام كنج و كدام شكاف حافظه‌مان نگه مي‌داريم؟ در كدام گوشه ذهنمان خاطره كسي را نگه مي‌داريم كه مدت‌ها پيش ملاقاتش كرده‌ايم؟ خاطرات نااميدي و دورغ‌ها را كجا پنهان مي‌كنيم؟

آخرین محصولات مشاهده شده