درباره‌‌ی سووشون (گالینگور)

آن روز، روز عقدكنان دختر حاكم بود. نانواها با هم شور كرده بودند، و نان سنگكي پخته بودند كه نظيرش را تا آن وقت هيچ كس نديده بود. مهمان‌ها دسته دسته به اطاق عقدكنان مي‌آمدند و نان را تماشا مي‌كردند. خانم زهرا و يوسف‌خان هم نان را از نزديك ديدند. يوسف تا چشمش به نان افتاد گفت:«گوساله‌ها، چطور دست ميرغضبشان را مي‌بوسند! چه نعمتي حرام شده و آن هم در چه موقعي...» مهمان‌هايي كه نزديك زن و شوهر بودند و شنيدند يوسف چه گفت اول از كنارشان عقب نشستند و بعد از اطاق عقدكنان بيرون رفتند.

آخرین محصولات مشاهده شده