درباره‌‌ی شازده احتجاب

شازده احتجاب توي همان صندلي راحتي‌اش فرو رفته بود و پيشاني داغش را روي دو ستون دستش گذاشته بود و سرفه مي‌كرد. يك بار كلفتش و يك بار زنش آمدند بالا. فخري در را تا نيمه باز كرد، اما تا خواست كليد برق را بزند صداي پاكوبيدن شازده را شنيد و دويد پايين. فخرالنسا هم آمد و باز شازده پا به زمين كوبيد.

آخرین محصولات مشاهده شده