درباره‌‌ی شکری پسر یعقوب

شكري كه در بحبوحه جنگ به زادگاهش بازگشته، شاهد انهدام دزفول، اين شهر زيباي جنوبي و ميراث باستاني آن است. او سرخورده از آرمان‌هاي چريكي، مي‌داند از لوله تفنگ آزادي بيرون نمي‌آيد. اما گويي گذشته رهايش نمي‌كند و باز پسر يعقوب است كه در متن حوادث قرار مي‌گيرد... «عمو اوغلي با پوزخند جواب داده بود حقيقتي كه دير فهميده بشه خيلي به درد نمي خوره، رفيق.»

آخرین محصولات مشاهده شده