درباره‌‌ی عروسی خون (نمایش‌نامه)

پسرتو مي‌خواستم، نمي‌خواستم فريبش بدم، اما بازوهاي اون يكي مثل موج دريا منو مي‌كشيد و با خودش مي‌برد، مثل افسار قاطر به گردنم افتاده بود تا ابد، براي هميشه، هميشه، منو با خودش مي‌كشيد و مي‌برد، حتي اگه پير مي‌شدم و تمام پسرهاي پسرت چنگ مي‌انداختن به موهام كه جلومو بگيرن.

آخرین محصولات مشاهده شده