درباره‌‌ی عزاداران بیل

مشدي حسن برگشت و مردها را كه گوش تا گوش جلو تيرك نشسته بودند تماشا كرد. علوفه له شده از لب و لوچه‌اش آويزان بود. اسلام سرفه كرد و در حالي كه مواظب حرف‌هايش بود، گفت:«مشد حسن، سلام عليكم، اومديم ببينيم دماغت چاقه؟ احوالت خوبه؟» مشدي حسن، كه همچنان نشخوار مي‌كرد، گفت:«من مشد حسن نيستم، من گاوم، من گاو مشد حسن هستم.» مو سرخه ترسيد و خود را عقب كشيد...

آخرین محصولات مشاهده شده