درباره‌‌ی عشق و چیزهای دیگر

پرستو براي من مثل نان بود. مثل متفورمين و انسولين بود براي بيمار ديابتي. من نه فقط پرستو كه هر چيز مربوط به او را هم دوست داشتم. پرهام، برادرش، را هم بيش‌تر از همه دوازده ساله‌‌هاي دنيا دوست داشتم. مادرش، ناهيد خانم، را مثل مادر خودم دوست داشتم، پدرش، آقاي خسروي، دبير بازنشسته زيست‌شناسي را خيلي دوست داشتم، آن‌قدر كه به درس مزخرفي مثل زيست‌شناسي هم علاقه‌مند شده بودم. كارمندهاي بانك پاسارگاد شعبه اميرآباد را، خيلي ساده، چون پرستو را مي‌شناختند و به او احترام مي‌گذاشتند، دوست داشتم. كفش‌هاي پرستو و كيف او و چيزهاي توي كيف او را هم دوست داشتم. جاكليدي و نوع آدامسي كه مي‌خريد. ساعت مچي‌اش. انگشترها و دست‌بند نقره‌اي‌‌اش را. حتي انگار اسكناس‌هايي كه توي كيف او بود با بقيه اسكناس‌ها فرق داشت. انگار چيزي از او ساطع مي‌شد كه اشيا و آدم‌هايي را كه در مسير اين تابش بودند، دوست‌داشتني مي‌كرد. كريم جوجو درست مي‌گفت، پرستو براي من نان بود و دارو و البته آب. و هوا. و معنا.

آخرین محصولات مشاهده شده