درباره‌‌ی عقاید 1 دلقک

تا به بن برسم هوا تاريك شده بود. خودم را مجبور مي‌كردم كه تسليم فعاليت‌هاي مكانيكي روزمره نشوم؛ همان فعاليت‌هايي كه 5 سال بود هنگام رفتن و آمدن از سفرهايم گريبانم را گرفته بودند از پله‌هاي ايستگاه پايين مي‌رفتم بعد دوباره از طرف ديگر بالا مي‌آمدم، ساكم را زمين مي‌گذاشتم، بليتم را از جيبم درمي‌آوردم، ساكم را برمي‌داشتم و به سمت كيوسك روزنامه‌فروشي مي‌رفتم و گوشه ذهنم از اين روزمرگي هاي ربات‌وار حساب‌شده احساس خرسندي مي‌كردم.

آخرین محصولات مشاهده شده