يك زن، بي هدف در خيابان‌ها پرسه ميزد. به نظر مي‌رسيد نوزاد مرده‌اي را در آغوش گرفته بود. نوزاد به رنگ سايه‌اي از رنگ اسطوخودوس كم‌رنگ و چشمانش بي‌حس و حركت بود، زن با نااميدي پرسيد: بطري! كسي بطري دارد؟ من براي بچه‌ام به يك بطري نياز دارم.... فيل بلفاست داستان دختر جواني است كه بنا به اقتضائات فكري و شخصيت مهرطلبش نگهبان باغ‌وحش شهر شده است. مسئوليت يك بچه فيل به نام ويولت را كه قاچاقچيان حيوان، مادر اورا در سيلان كشته و خودش را با كشتي به بلفاست فرستاده‌اند، برعهده مي‌گيرد. او با حس انطباق وضعيت ويولت و خودش، مي‌تواند بخشي از خلا ايجاد شده در وجودش را با عشق ورزيدن و حمايت از حيوانات و مشخصا ويولت پر كند.