درباره‌‌ی مردن

فليكس مي‌دانست چه حسي دارد. در اين‌جا چيزي در برابرش آمد و شد مي‌كرد كه او به مرگبارترين وجهي از آن نفرت داشت: نمونه‌اي از آن چيزي كه پس از او همچنان باقي مي‌ماند، چيزي كه همچنان جوان بود و سرزنده، مي‌خنديد، آن زمان كه او ديگر نمي‌توانست بخندد و بگريد.

آخرین محصولات مشاهده شده